برای نمایش بهتر وب سایت از ورژن جدید مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم استفاده نمایید.

دانلود ورژن جدید فایرفاکس دانلود ورژن جدید کروم
تاریخ : شنبه 4 مرداد 1393
کد 624

بیانات در خطبه‌های نمازجمعه

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم الحَمدُ لِلَّه ربّ العالمین. نَحمَده و نَستَعینه و نَستَهدیه و نُؤمِن به و نَتوکل عَلیه. وَ نُصلّی و نُسلّم عَلی حَبیبِه و نَجیبِه و خِیَرَتِه فی خَلقِه، حافظِ سِرّه و مُبلّغ رِسالاته، بَشیرِ رَحمتِهِ و نَذیرِ نقمَتهِ، سَیّدنا و نَبیّنا أبِی‌القاسِم ‌مُحمّد وَ عَلی أهلِ بَیتِهِ الأطیَبینَ الأطهَرینَ المُنتَجَبین. سِیّما عَلیٍّ أمیرالمُؤمنین و صَلّ عَلی أئمّةِ المُسلِمینَ و حُماة المُستضعفینَ و هُداة المُؤمِنین. قالَ اللَّهُ الحَکیمُ فی کِتابِهِ: «وَ مِن ‌النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ و اللَّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ»(1)

بیانات در خطبه‌های نمازجمعه

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم
الحَمدُ لِلَّه ربّ العالمین. نَحمَده و نَستَعینه و نَستَهدیه و نُؤمِن به و نَتوکل عَلیه. وَ نُصلّی و نُسلّم عَلی حَبیبِه و نَجیبِه و خِیَرَتِه فی خَلقِه، حافظِ سِرّه و مُبلّغ رِسالاته، بَشیرِ رَحمتِهِ و نَذیرِ نقمَتهِ، سَیّدنا و نَبیّنا أبِی‌القاسِم ‌مُحمّد وَ عَلی أهلِ بَیتِهِ الأطیَبینَ الأطهَرینَ المُنتَجَبین. سِیّما عَلیٍّ أمیرالمُؤمنین و صَلّ عَلی أئمّةِ المُسلِمینَ و حُماة المُستضعفینَ و هُداة المُؤمِنین. قالَ اللَّهُ الحَکیمُ فی کِتابِهِ: «وَ مِن ‌النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ و اللَّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ»(1)
همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار عزیز را دعوت می‌کنم و توصیه می‌کنم به رعایت تقوی و پرهیزگاری و تبعیت از مولای متقیان و رهبر پرهیزگاران، امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام.
امروز روز بیست‌ویکم ماه رمضان و روز شهادت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه‌الصّلاةوالسّلام است. جا دارد اگر مؤمنین نمازگزار، بخشی از وقت امروز خطبه‌ها را به یاد آن حضرت و حرکت به سمت آشنایی بیشتر و معرفت روشن‌تری از این چهره‌ی تابناک و این خورشید فروزان تاریخ بشر بگذارنند.
البته زندگی امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام که مجسم‌کننده‌ی نمای بیرونی شخصیت علی ا‌بن ‌ابیطالب است، آن‌قدر پرحادثه و پرماجرا است که در وقت کم و جملات کوتاه به هیچ وجه نمی‌شود اندکی از بسیار را هم به‌درستی روشن کرد. شخصیت امیرالمؤمنین و فضائل مولای متقیان هم آن قدر والا و رفیع و افق‌های دورِ از ذهن انسان‌های معمولی و بشر ناقص مثل ماست که حقیقتاً جز با توجه و استمداد از روح بزرگ و مطهّر خود آن حضرت نمی‌شود شَبَهی حتی از آن شخصیت عظیم را مشاهده کرد. اما با این حال، این بلندترین قله‌ی بشریت است، نمی‌شود به آن توجه نکرد و به سمت آن حرکت نکرد.
خوشبختانه فضائل و مناقب آن حضرت مثل دریای عظیمی است که از هر طرف که وارد بشویم و هر رشته‌ای از رشته‌های مَحامد بشری را مطرح بکنیم، فیض عظیمی را خواهیم برد. یکی از جوان‌های آل زبیر -که آل زبیر معروف بودند به دشمنی با امیرالمؤمنین- عبداللَّه ‌بن ‌زبیر، حتی در جنگ جمل هم به عنوان یک چهره‌ای معرفی شد که پدرش زبیر را وادار می‌کرد به ادامه‌ی جنگ با امیرالمؤمنین. بعدها هم خاندان زبیر غالباً -مگر بعضی از آنها- نسبت به امیرالمؤمنین با چشم خصومت و بغض و حسادت نگاه می‌کردند. در این خانواده یک جوانی که پسر عبداللَّه بن ‌عروة بن‌ زبیر است، از روی جوانی یک روز در حضور پدر خود مشغول مذمّت امیرالمؤمنین شد. پدر با این‌ که خودش هم نسبت به امیرالمؤمنین ارادتی یا بگوییم محبتی نداشت، اما دید این جوان خام و ناپخته‌ی خودش را خوب است قدری آگاه کند؛ در محیط خلوت خانه به طور خصوصی. آن روزها کسی جرأت نمی‌کرد در عَلَن نامی از امیرالمؤمنین به‌نیکی ببرد. به پسرش گفت: پسرجان، یک چیزی را من به تو بگویم و او این است که هیچ چیزی را پیدا نمی‌کنی که دین ساخته باشد، به وجود آورده باشد و دنیا و دست دنیاطلبان بتواند آن را ویران کند. ممکن نیست. بِنایی که دین می‌سازد، این بنایی نیست که به‌وسیله‌ی دنیاطلبان قابل ویران شدن باشد. «وَ اللَّهِ ما بَنا الناسُ شیئاً إلاّ هَدّمَهُ الدّینُ»(2) اما به‌عکس؛ هر چیزی که دست دنیاطلبان آن را به وجود بیاورد، بی‌گمان دین در مقام برخورد و اصطکاک با او اگر قرار بگیرد، آن را از بین خواهد برد. اما عکسش این‌جور نیست. اگر دین چیزی را ساخت، دنیاطلب‌ها نمی‌توانند آن را از بین ببرند. بعد وارد اصل مطلب شد. گفتش که تو نگاه کن، ببین این بنی‌مروان -آن سلسله‌ای از بنی‌امیّه که آن روزها بر جامعه‌ی اسلام حکومت می‌کردند- گفت ببین این بنی‌مروان چطور بر روی منبرها و در همه‌ی اقطار دنیای تحت نفوذ خودشان نسبت به امیرالمؤمنین، نسبت به علی‌بن‌ابیطالب، او گفت، عیب‌جویی می‌کنند و عیوب او را آشکار می‌کنند، ظاهر می‌کنند، هر چه به دهنشان می‌آید درباره‌ی علی می‌گویند. اما هر چه آنها بیشتر می‌گویند، امیرالمؤمنین چهره‌اش منوّرتر و در بین مردم محبوب‌تر می‌شود. «ألَمْ تَرَ إلَی عَلیٍّ کَیْفَ تُظهِرُ بَنُو مَرْوان مِنْ عَیْبِهِ وَ ذَمِّهِ وَ اللَّهِ لَکَأنّما یأخُذُونَ بِناصِیَتِهِ رَفْعاً إلَی السَّماءِ»(2)
اینی که بنی‌مروان عیب علی را می‌گویند، مثل این‌که خدای متعال اثر عکس می‌دهد. گویی که علی را بلند می‌کنند و به آسمان می‌برند و در کرسی آسمان علی را قرار می‌دهند از رفعت و شأن. هر چه بیشتر عیبش را می‌گویند، بالاتر می‌رود. اما مُرده‌ها و شخصیت‌های خودشان را بنی‌مروان با نام نیک، با تشکیل محافل و مجالس مدح و ثنا بزرگ می‌کنند؛ هر چه بیشتر از گذشتگان خودشان و مرد‌گان خودشان می‌گویند، مثل این‌که یک لاشه‌ی مرده‌ای، یک جیفه‌ای را هی بیشتر باد می‌کنند. تَعَفُّنشان بیشتر دنیا را می‌گیرد. «وَ ما تَری ما یَنْدِبُونَ بِه مَوْتاهُم مِن التَأبینِ وَ الْمَدیحِ وَ اللهِ لَکأنَّما یَکشِفونَ بِه عَن الْجِیَفِ»(3)
این چیزی است که دشمن امیرالمؤمنین، آن خانواده‌ای که بنای بر بغض و حسادت به امیرالمؤمنین داشتند این‌جور می‌گفتند. یک جمله‌ای معروف است از خلیل‌بن‌احمد نحویِ معروف که او می‌گوید که دوستان امیرالمؤمنین در طول مدتی برابر چند قرن از ترسشان مدایح امیرالمؤمنین را نگفتند و مکتوم نگهداشتند مدح امیرالمؤمنین را و فضائل او را. و دشمنان امیرالمؤمنین در طول چند قرن مدایح امیرالمؤمنین را مکتوم نگهداشتند از روی بغض و عداوتشان. فَظَهرَ مابَینَ هَذَینِ ما مَلَأَ الخافِقَیْنَ. دو تا کتمان نسبت به مدایح امیرالمؤمنین؛ یکی از روی ترس یکی از روی بغض، اما میان این دو کتمان آن قدر از فضائل امیرالمؤمنین بروز کرد که سرتاسر عالم را و میان مشرق و مغرب را گرفت.
این فضائل علی‌بن‌ابیطالب است. یک اقیانوس بیکرانی است که از هر طرف وارد بشویم، از معنویات، از خصال روحی، از توجهات الهی و معنوی، از آن خصلت‌هایی که جز بندگان شایسته و صالح از آنها برخوردار نیستند، از روش اجتماعی، از خصلت‌های خانوادگی، از برخورد با ضعفا، از اداره‌ی امور کشور، از هر طرف امیرالمؤمنین را مورد ملاحظه قرار بدهیم، شگفتی‌ها می‌بینیم؛ چیزهایی که چشم انسان را خیره می‌کند و هر چه هم انسان بیشتر می‌بیند، زمان بیشتر می‌گذرد، نسبت به شخصیت والای این عظیم بشریت «عظیم العُظَماء» بزرگ بزرگان، انسان بیشتر خاضع می‌شود.
من فقط یک بخشی از شخصیت امیرالمؤمنین را امروز می‌خواهم این‌جا مطرح کنم و او مضمون این آیه‌ی شریفه است. چون این آیه‌ی شریفه‌ «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ»(1) در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و تأویل این آیه علی ‌بن ‌ابیطالب علیه‌الصّلاةوالسّلام است. آیه می‌گوید: در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایه‌ای که هر انسانی دارد، این سرمایه‌ی عزیز انحصاری غیر قابل جبران که اگر این را دادی، دیگر به جای این چیزی نمی‌آید. بعضی‌ها همین سرمایه را، همین موجودی را یکجا می‌دهند برای این‌که خوشنودی خداوند را به دست بیاورند؛ فقط همین. «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری»(1) می‌فروشد، می‌دهد «نفسهُ» جان خود را، وجود خود را «ابتغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ».(1) هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیوی‌ای، هیچ گرایش و انگیزه‌ی خودخواهانه‌ای، در بین نیست؛ فقط و فقط برای جلب رضایت خدا. اما خدا هم در مقابل این‌چنین ایثار و گذشت، یقیناً بدون عکس‌العمل شایسته نمی‌ماند؛ «وَ اللَّهُ رَئوفٌ بِالعِبادِ»(1). خدا به بندگان خودش رأفت دارد.
این مصداق کاملش امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السّلام است‌. من این بُعد را بیان می‌کنم. شما تاریخ زندگی امیرالمؤمنین را نگاه کنید، از کودکی، از آن وقتی که در 9 سالگی یا سیزده سالگی به نبوت رسول اکرم ایمان آورد و آگاهانه و هوشیارانه حقیقت را شناخت و به آن تمسک جست، از آن لحظه تا آن لحظه‌ای که در محراب عبادت مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانی، جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقاء پروردگار رسید. در طول این پنجاه سال تقریباً -یا پنجاه ‌و دو سه سال از ده سالگی تا شصت‌وسه سالگی- شما ببینید یک خط مستمری وجود دارد در شرح حال زندگی امیرالمؤمنین و آن خط ایثار و ازخودگذشتگی است. در تمام قضایایی که در طول این تاریخ پنجاه‌ساله بر امیرالمؤمنین گذشته، شما نشانه‌ی ایثار را مشاهده می‌کنید از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این برای ما.
و ما -من و شما- که علی‌گو و علی‌جو و معروف در جهان به محبت علی‌بن‌ابیطالب هستیم، باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین. صِرف محبت علی کافی نیست، صِرف شناختن فضیلت علی کافی نیست. بودند کسانی که در دلشان به فضیلت علی‌بن‌ابیطالب اعتراف داشتند؛ شاید از ماها هم که هزاروچهارصد سال فاصله داریم با آن روزگار بیشتر. همان‌ها یا بعضی‌شان در دل علی را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم می‌داشتند، اما رفتارشان رفتار دیگری بود، چون همین خصوصیت را نداشتند؛ همین ایثار را، همین رها کردن منیت را، همین کارنکردن برای خود را. هنوز در حصار خود گرفتار بودند و علی امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود. «من» برای او هیچ مطرح نبود. آن‌چه برای او مطرح بود، وظیفه بود و هدف بود و جهاد فی‌سبیل‌اللَّه بود و خدا بود.
اولی که امیرالمؤمنین در اوان کودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایذاء و تمسخر همه در شهر مکه قرار داشتند. یک شهری را شما فرض کنید، مردمی که به طور طبیعی هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدنِ بانزاکتِ آهسته‌برو آهسته‌بیایی که نبودند. یک مردم خشن، اهل برخورد اهل اصطکاک، سر کوچک‌ترین چیزی دعوا بکنند، به‌شدت متعصب نسبت به همان عقائد باطل، توی یک‌چنین جامعه‌ی این‌جوری، یک پیامی از سوی یک انسان بزرگی مطرح شده که همه چیز این جامعه را می‌برد زیر سؤال؛ عقایدشان را، آدابشان را، سنت‌هاشان را. خب طبیعی است که همه با او مخالفت می‌کنند و قشرهای مختلف با او مخالفت کردند. توده‌های مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان این‌جوری و یک پیام این‌جوری با همه‌ی وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این از خودگذشتگی می‌خواهد. این اولین قدم از خودگذشتگی امیرالمؤمنین است.
سیزده سال در کنار پیغمبر در سخت‌ترین مواقف، علی ابن ابیطالب علیه‌الصّلاة‌والسّلام ایستاد. بعد آن وقتی که سیزده سال رنج داشت به پایان می‌رسید، درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روی اجبار و ناچاری و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آینده‌ی روشنی داشت. همه می‌دانستند که این هجرت مقدمه‌ی کامیابی‌هاست، مقدمه‌ی پیروزی‌هاست. درست در آن‌جایی که یک نهضت از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت می‌خواهد بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش می‌کنند زودتر خودشان را برسانند -اگر بتوانند- از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند، جایگاهی پیدا بکنند، در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جای پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبی ظلمانی و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. توی آن شب، کشته شدن آن کسی که در این بستر می‌خوابد، تقریباً قطعی و مسلّم بود. این‌جور نبود که حالا چون من و شما قضیه را می‌دانیم، می‌دانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم که آن‌جا همه می‌دانستند. نه‌خیر. مسأله این است که در یک شب ظلمانی در یک نقطه‌ی معینی یک کسی بنا است کشته بشود، قطعی است. می‌گویند آقا، این آقا برای این‌که بتواند از این‌جا خارج بشود، باید کسی در آن‌ جا به جای او باشد تا جاسوس‌ها که نگاه می‌کنند، احساس کنند کسی در آن‌جا هست. کی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثه‌ی فوق‌العاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن می‌افزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بنا است این دوران محنت به‌سر‌بیاید. بنا است بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند. مردم مدینه -یثرب- ایمان آورده‌اند، منتظر پیغمبرند، همه این را می‌دانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین می‌کند. هیچ انگیزه‌ی شخصی باید در یک انسانی وجود نداشته باشد تا اقدام به یک ‌چنین حرکت بزرگی بکند.
بعد وارد می‌شوند به مدینه. جنگ‌ها و مبارزات شبانه‌روزی حکومت تازه‌پا و جوان پیغمبر شروع می‌شود، دائماً جنگ می‌شود. این خاصیت آن‌چنان حکومتی است؛ دائماً برخورد. از قبل از جنگ بدر برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگی پیغمبر. در این ده سال، در طول این ده سال، چند ده جنگ و برخورد پیغمبر اکرم با کفار و انواع و اقسام کفار و شعب کفار داشت. در تمام این دوران‌ها امیرالمؤمنین به عنوان پیشقراول، به عنوان فدایی‌ترین کس و پیشمرگ پیغمبر -آن‌چنانی که خود امیرالمؤمنین بیان می‌کند و تاریخ هم این را نشان می‌دهد- در تمام این مراحل و صحنه‌های خطرناک حضور داشته. «وَ لَقَد واسَیتُهُ بِنَفسی فِی المَواطِنَ الّتی تَنکُصُ فیها الأبطالُ و تَتَنافَرُ فیها الأقدام»(4) آن‌ جاهایی من در کنار پیغمبر ماندم و جانم را سپر بلای او کردم که قهرمانان و شیرمردان در آن‌جا پایشان می‌لرزید و مجبور به عقب‌نشینی می‌شدند.
در شدیدترین مراحل امیرالمؤمنین ایستاد. هیچ برایش مطرح نبود که این‌جا خطر است، بعضی‌ها با خودشان فکر می‌کنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً برای اسلام مفید واقع بشویم. امیرالمؤمنین هرگز خودش را با این‌گونه معاذیر فریب نداد و نفس والای امیرالمؤمنین فریب‌بخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم امیرالمؤمنین حاضر بود.
بعد از آنی ‌که دوران پیغمبر به‌سرآمد و رسول اکرم رحلت کردند، به نظر من سخت‌ترین دوران‌های زندگی امیرالمؤمنین در این سی سال بعد، بعد از رحلت پیغمبر شروع شد. سخت‌ترین دوران‌های امیرالمؤمنین آن روزها بود. آن روزی که پیغمبر عزیز و بزرگوار بود و می‌رفتند در سایه‌ی او مجاهدت می‌کردند، مبارزه می‌کردند که روزهای شیرینی بود. روزهای خوبی بود. روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاه‌گاه قطعات فتنه، افق دیدها را آن‌چنان مُظلَم می‌کرد که قدم از قدم نمی‌توانستند بردارند آن کسانی که می‌خواستند درست قدم بردارند.
در یک‌چنین شرایطی امیرالمؤمنین بزرگ‌ترین امتحان‌های ایثار را داد. اولاً در هنگام رحلت پیغمبر، امیرالمؤمنین مشغول انجام وظیفه شد. نه این‌که نمی‌دانست یک اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیای اسلام، آن اجتماع تعیین خواهد کرد. مسأله این نبود برای امیرالمؤمنین. مسأله این است که برای او آن‌چه مطرح نیست، خود است. بعد از آنی ‌که مسأله‌ی خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابی‌بکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد، امیرالمؤمنین کناره گرفت. هیچ جمله‌ای، کلمه‌ای، بیانی که حاکی باشد از معارضه‌ی امیرالمؤمنین با دستگاه حکومت، دیگر از او شنیده نشد. آن روزهای اول چرا؛ تلاش می‌کرد شاید بتواند آن چیزی را که به عقیده‌ی او حق است و باید انجام بگیرد، او را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کردند، قضیه تمام شد و ابی‌بکر شد خلیفه‌ی مسلمین، این‌جا امیرالمؤمنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچ‌گونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، شناخته می‌شود در تاریخ اسلام.
امیرالمؤمنین در این دوران، که خیلی هم نبود، مدت کوتاهی این دوران طول کشید، شاید چند ماهی، من دقیقاً الان یادم نیست، فرمود: «لَقَد عَلِمتُم أنّی أحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری»(5) گفت: می‌دانید که من از همه‌ی مردم به خلافت شایسته‌ترم. این را خود شماها هم می‌دانید. راست هم می‌گفت امیرالمؤمنین، می‌دانستند. و واللَّه، سوگند به خدا؛ لأَسْلِمَنَّ یا لأُسَلِّمَنَّ یا لأُسْلِمِنَّ. من دست روی دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد «ما سَلِمَتْ أمورُ المُسلِمینَ» تا وقتی که احساس می‌کنم که امور مسلمین باسلامت در جریان است. تا وقتی می‌بینم کسی مورد ظلم قرار نمی‌گیرد، «وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الاّ عَلَیَّ خاصّة»(6) تا وقتی که به مردم ظلم نمی‌شود و در جامعه ظلم و جوری وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه، تا این‌جور است، من هیچ کاری به کار کسی ندارم. هیچ مزاحمتی، هیچ اعتراضی، نخواهم کرد. نشست کنار.
بعد از مدت کوتاهی، شاید چند ماهی بیشتر نگذشته بود که شروع شد به ارتداد گروه‌ها. شاید تحریکاتی هم بود. بعضی از قبائل عرب احساس کردند که حالا پیغمبر نیست، رهبر اسلام نیست، خوب است که یک ایرادی، اشکالی درست کنند و تعارضی بکنند و جنگ و دعوایی راه‌بیندازند و شاید هم منافقین تحریکشان می‌کردند، درست نمی‌دانم. بالأخره جریان ردّه پیش آمد؛ یعنی ارتداد عده‌ای از مسلمین. جنگ‌ها شروع شد. جنگ‌های ردّه شروع شد. این‌جا که وضع این‌جوری شد، امیرالمؤمنین دید نه، این‌جا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت. در این‌جا می‌فرماید: «فَأمسَکتُ یَدی»(7) من بعد از آنی که قضیه‌ی خلافت پیش آمد و أبی‌بکر خلیفه‌ی مسلمین شد، من دست کشیدم کنار، نشستم کنار. این حالت کناره‌گزینی بود، «حَتّی رَأیْتُ راجِعةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ یُریدُ مَحْوَ الإسْلامِ»(7) دیدم نه‌خیر، عده‌ای از مردم دارند از اسلام برمی‌گردند، می‌خواهند اسلام را از بین ببرند. این‌جا دیگر دیدم نخیر؛ وارد میدان شدم و امیرالمؤمنین وارد میدان شد به صورت فعال. در همه‌ی قضایای مهم اجتماعی امیرالمؤمنین بود. خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بیست‌وپنج ساله‌ی خلافت خلفای سه‌گانه تعبیر می‌کند به وزارت. بعد از آنی ‌که آمدند امیرالمؤمنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند فرمود: من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم، همچنانی که در گذشته بودم. بگذارید وزیر باشم. یعنی مقام و موقعیت جایگاه بیست‌وپنج ساله‌ی خودش را جایگاه وزارت می‌داند. یعنی در امور دائماً در خدمت اهداف و در موضع کمک به مسئولینی که بودند و خلفایی که در رأس امور بودند. این هم یک ایثار فوق‌العاده بزرگی بود که انسان واقعاً گیج می‌شود وقتی که فکرش را می‌کند که چقدر گذشت در این کار امیرالمؤمنین وجود دارد.
در تمام این بیست‌وپنج سال به فکر قیام و کودتا و معارضه و جمع کردن یک عده‌ای و گرفتن قدرت و قبضه کردن حکومت نیفتاد. این چیزها به ذهن انسان‌ها می‌آید، امیرالمؤمنین جوانی بود سی‌وسه ساله. آن وقتی که رسول اکرم از دنیا رحلت کردند، تقریباً حدود سی سال تا سی‌وسه سال عمر آن حضرت بود، بعدها هم دوران‌های جوانی و قدرت جسمانی را می‌گذراند، دوران نشاطش را می‌گذراند، وجهه در بین مردم، محبوبیت در بین توده‌ی مردم و مغز فعال، علم فراوان، همه‌ی جاذبه‌هایی که برای یک انسان ممکن بود وجود داشته باشد، در امیرالمؤمنین به نحو اعلائی وجود داشت. او اگر می‌خواست یک کاری بکند، حتماً می‌توانست بکند. در تمام این بیست‌وپنج سال به هیچ وجه، جز در خدمت همان هدف‌های عمومی و کلی نظام اسلامی که در رأسش هم خلفایی بودند، امیرالمؤمنین هیچ حرکتی نکرد و هیچ چیزی شنید نشد از آنها و ماجراهای فوق‌العاده عظیمی این‌جا وجود دارد که من نمی‌خواهم حالا وارد شرح موارد تاریخی بشوم.
بعد در شورای شش نفره‌ی بعد از در گذشت خلیفه‌ی دوم، امیرالمؤمنین را دعوت کردند. قهر نکرد وارد شد. بگوید آقا من با این‌هایی که شما می‌گویید هم‌ردیف نیستم، طلحه و زبیر کجا، عبدالرّحمن‌بن‌عوف کجا، عثمان کجا، من کجا، من نمی‌آیم با این‌ها. نه‌خیر. شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند آن‌جا که این شش نفر بعد از عمر، طبق وصیت عمر، این شش نفر در بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. رفت، قبول کرد. در بین این شش نفر شانس او برای خلافت از همه بیشتر بود و عبدالرّحمن‌بن‌عوف که رأیش تعیین‌کننده بود در آن شش نفر. یعنی امیرالمؤمنین دو رأی داشت -خودش و زبیر- عثمان هم دو رأی داشت -خودش و طلحه- عبدالرّحمن‌بن‌عوف هم دو رأی داشت -خودش و سعدبن‌ابی‌وقاص- او رأی عبدالرّحمن‌بن‌عوف در این شورای شش نفره تعیین‌کننده بود. اگر با امیرالمؤمنین بیعت می‌کرد، او خلیفه می‌شد. اگر با عثمان بیعت می‌کرد، او خلیفه می‌شد. اول رو کرد به امیرالمؤمنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره‌ی شیخین -یعنی دو خلیفه‌ی قبلی- حضرت حرکت کنند. فرمود نه؛ من کتاب خدا و سنت پیغمبر. سیره‌ی شیخین را من کاری ندارم. من اجتهاد خودم را عمل می‌کنم و به اجتهاد آنها کاری ندارم. می‌توانست با کوچک‌ترین اغماضی از آن‌چه که صحیح و حق می‌دانست، می‌توانست حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه بکند. امیرالمؤمنین به این فکر یک لحظه هم نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد. این‌جا هم ایثار کرد. این‌جا هم خود و منیّت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد این‌گونه چیزها را. اگرچه این احساسات شاید در امیرالمؤمنین، اصلاً از اول بروز نمی‌کرد.
بعد از آنی‌ که دوازده سال دوران حکومت عثمان گذشت، در آخرِ کار عثمان می‌دانید، این‌ها در تاریخ هست، فقط هم تاریخ شیعه ننوشته‌اند این‌ها را؛ همه‌ی مورخین اسلام نوشته‌اند. در آخر کار عثمان اعتراضات به او زیاد شده بود، کسانی مخالفت می‌کردند، اشکالات زیادی بر او وارد می‌کردند، از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهای دیگر؛ بالأخره یک جمع زیادی درست شدند و خانه‌ی عثمان را محاصره کردند، جان عثمان را تهدید کردند. خب این‌جا یک کسی در مقام امیرالمؤمنین چه می‌کرد؟ یک کسی که خودش را صاحب حق خلافت بداند و بیست‌وپنج سال است که از این حقی که برای خودش مسلم است که این حق اوست، او را کنار گذاشتند، به رفتار حاکم کنونی هم اعتراض دارد، حالا هم می‌بیند که اطراف خانه‌ی او را گرفته‌اند، او را محاصره کرده‌اند. آدم معمولی، حتی برگزیدگان و چهره‌های والا در این‌جا چه‌کار می‌کنند؟ همان کاری را می‌کنند که دیگران کردند. همان کاری را می‌کنند که طلحه کرد، زبیر کرد، عایشه کرد، بقیه‌ی کسانی که در ماجرای عثمان به نحوی دست داشتند، آنها کردند. که ماجرای قتل عثمان یکی از آن ماجراهای بسیار مهم تاریخ اسلام است و این‌که کی موجب قتل عثمان شد، این را انسان توی نهج‌البلاغه و تو آثار اسلامی و تاریخ اسلامی که نگاه کند کاملاً برایش روشن می‌شود که کی عثمان را کشت، کی‌ها موجب شدند. این‌ها افرادی که ادعای دوستی با عثمان را بعدها محور کار خودشان قرار دادند، آن‌جا از پشت خنجر زدند، از زیر تحریک کردند. به قول عمرو عاص یکی پرسید از عمرو عاص که عثمان را که کشت، گفت فلانی، اسم یکی از صحابه را آورد. او شمشیرش را ساخت، آن دیگری تیز کرد، آن دیگری او را مسموم کرد، آن یکی هم بر او وارد آورد. واقعیت هم همین است.
امیرالمؤمنین در این ماجرا با کمال خلوص آن وظیفه‌ی الهی و اسلامی را که احساس می‌کرد دارد، انجام داد. حسنین را، این دو گوهر گرانقدر را و دو یادگار پیغمبر را فرستاد برای دفاع از عثمان به خانه‌ی عثمان. جزو مسلمات است. حسنین را فرستاد آن‌جا برای دفاع از عثمان. اطراف خانه‌ی عثمان را گرفته بودند نمی‌گذاشتند که آب وارد خانه بشود. امیرالمؤمنین آب فرستاد وارد خانه‌ی عثمان. آذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمؤمنین خشمگین شد. خشمگین شد. البته آن کسانی که کشندگان عثمان بودند، بالمباشره یک حالتی داشتند، یک حکمی داشتند، آن کسانی که از پشت تحریک می‌کردند حکم دیگری داشتند که حالا آن ماجراها را نمی‌خواهیم وارد بشویم. در این‌جا هم امیرالمؤمنین باز منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همه‌ی انسانها وجود دارد، این‌جا در دستگاه امیرالمؤمنین مطلقاً مشاهده نمی‌شود.
بعد از آنی‌که عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین می‌توانست به صورت یک چهره‌ی موجه، یک آدم فرصت‌طلب، یک نجات‌بخش، بیاید توی میدان بگوید ها مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید، مردم هم دوستش می‌داشتند. نه. در بعد از حادثه‌ی عثمان هم باز امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت، اولِ کار نکرد. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری»(8) چقدر این روح بزرگ است. من را رها کنید ای مردم، بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند.
مردم دیگر قبول نکردند. نمی‌توانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن روز، هیچ بیعتی به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد؛ جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد محدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود این‌ها را آوردند توی مسجد و یکی یکی از این‌ها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّه‌بن‌عمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبن‌ابی‌وقاص تو چرا بیعت نکردی؟ یک چند نفری بودند بیعت نکرده بودند. امیرالمؤمنین از این‌ها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند. حضرت رهایشان کرد رفت. تعداد خیلی محدودی انگشت شمار، بقیه‌ی بزرگان، چهره‌های معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند.
بعد از این‌که امیرالمؤمنین بیعت کردند، البته قبل از آنی ‌که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعْلَمُوا» بدانید، «إنّی إنْ أجَبْتُکُمْ» اگر حالا که شما اصرار می‌کنید من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظه‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و استخوان‌های قدیمی و آدم‌های نام و نشان ‌دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد. روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد. ابداً. «وَ اعْلَمُوا أنّی إنْ أجَبْتُکُم رَکِبْتُ بِکُم ما أعْلَمُ»(9) آن‌جوری که خود من علم دارم و می‌دانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آن‌جور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام حجت‌ها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد. می‌توانست امیرالمؤمنین در آن‌جا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظه‌ی جوانب قضیه و این چیزها کوتاه بیاد، دل‌ها را به دست بیاورد. این‌جا هم با کمال قاطعیت بر اصول اسلامی و ارزش‌های اسلامی پافشاری کرد به طوری که آن همه دشمن در مقابل علی صف کشید و امیرالمؤمنین در یک اردوگاه، با تجلی کامل زر و زور و تزویر و در یک ارودگاه با چهره‌های موجه و معتبر و معروف، و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدس‌مآب و علی‌الظاهر متعبد، اما ناآگاه از حقیقت اسلام، از روح اسلام، از تعالیم اسلام، از شأن و مقام امیرالمؤمنین، و اهل تَشَبُّث به خشونت و قصاوت و بداخلاقی، با این‌گونه افراد مواجه شد. در سه اردوگاه امیرالمؤمنین با سه خط جداگانه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، امیرالمؤمنین جنگید که هرکدام از این وقایع نشان‌دهنده‌ی همان روح توکل به خدا و ایثار و دور شدن از منیت و خودخواهی در امیرالمؤمنین است.
و بالأخره هم در همین راه امیرالمؤمنین به شهادت رسید؛ که درباره‌ی آن حضرت گفته‌اند: «قُتِلَ فی مِحْرابِ عِبادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» علی را عدلش به خاک و خون غلطاند. اگر امیرالمؤمنین می‌خواست عدالت را رعایت نکند، اگر می‌خواست ملاحظه‌کاری بکند، اگر می‌خواست شأن و مقام و شخصیت خودش را بر مصالح دنیای اسلام ترجیح بدهد، موفق‌ترین خلفاء می‌شد و قدرتمندترین و هیچ معارضی هم پیدا نمی‌کرد، اما امیرالمؤمنین شاخص حق و باطل است. اینی ‌که علی‌بن‌ابیطالب را معیار و شاخص حق و باطل می‌دانند و هرکس دنبال علی است و علی را قبول دارد و می‌خواهد مثل او عمل کند، او حق است و هر که علی را قبول ندارد، باطل است، این به خاطر همین است،. به خاطر این است که امیرالمؤمنین لُبّ وظیفه، بدون ذره‌ای دخالت دادن مَنیّت و احساسات شخصی و منافع شخصی و خود، در آن راه و حرکتی که انتخاب کرده است. یک چنین شخصیتی است امیرالمؤمنین. لذاست که علی علیه‌السّلام میزان‌الحق است واقعاً.
این زندگی امیرالمؤمنین است. «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»(1). فقط در شهادت این بزرگوار نبود که یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه. در لحظه‌ی مرگ نبود که امیرالمؤمنین جانش را در راه خدا داد؛ در طول عمر، امیرالمؤمنین همواره جانش را در راه خدا داد. خودی‌ها را رها کرد و سختی‌ها و محنت‌های بسیاری هم امیرالمؤمنین کشید.
صلی‌ اللَّه ‌علیک یا امیرالمؤمنین. امروز روز شهادت امیرالمؤمنین است. آن مردمی که در مسجد کوفه و در شهر کوفه، در طول این چند سال چهره‌ی آن حضرت را همواره مشاهده کردند، آن معنویت، آن صفا، آن بزرگواری، آن رقّت به ضعیفان و یتیمان را، آن کسانی که صدای گرم علی‌بن‌ابیطالب و نفس پاک و معطر آن حضرت را در مسجد کوفه شنیدند، در مثل امروزی احساس می‌کنند که پدر آنها از میان آنها رفته است. حقیقتاً مردم کوفه حق داشتند اگر امروز احساس یتیمی کنند و واقعاً هم احساس یتیمی می‌کردند. در نقل‌ها و خبرها آمده که در روز بیست‌و‌یکم ماه رمضان، کوفه غوغا و هنگامه‌ای بود از عزادارای مردم. جمعیت‌های زیاد، مردم، زن و مرد و حتی بچه‌های کوچک، با چهره‌ی عزادار و غبارگرفته و اندوهگین هجوم می‌آوردند به آن‌جایی که خانه‌ی امیرالمؤمنین بود. از روز نوزدهم که امیرالمؤمنین آن ضربت مسموم دشمن خدا را تحمل کرد و در خانه افتاد، لحظه به لحظه مردم کوفه در نگرانی بودند. دور خانه‌ی امیرالمؤمنین جمع می‌شدند. خبر می‌گرفتند. هرکس می‌رفت داخل، هرکس می‌آمد بیرون، از حال امیرالمؤمنین سؤال می‌کردند. شهر بزرگی هم بوده کوفه. شهر پرجمعیتی بوده. جمعیت زیاد، مردم گوناگون، دوستان امیرالمؤمنین، یاران آن حضرت، خانواده‌ی آن حضرت، همه لحظات بسیار پراضطرابی را گذراندند که در آن داستان اسبق‌بن‌نباته کاملاً مشخص می‌شود که وضعیت چگونه بوده.
می‌گوید: دور خانه‌ی امیرالمؤمنین را همه گرفته بودند. ما هم نشسته بودیم آن‌جا منتظر که از داخل خانه یک خبری بیاید بیرون. که بعد می‌گوید از خانه آمدند بیرون و گفتند به جمعیت که متفرق بشوید و امیرالمؤمنین حال پذیرایی از مردم را ندارد. می‌خواستند بروند علی را ببینند. می‌گوید رفتند، اما من طاقت نیاوردم که بروم. ایستادم در همان‌جا چندی بعد کسی از داخل خانه، یکی از فرزندان امیرالمؤمنین شاید، آمد بیرون و دید من نشسته‌ام. گفت مگر نشنیدی که ما گفتیم امیرالمؤمنین کسی را نمی‌پذیرند، گفتم که من دلم طاقت نمی‌آورد که از این‌جا دور بشوم و دلم می‌خواهد یک خبری از مولای خودم پیدا کنم. رفت داخل ظاهراً اجازه گرفت اسبق‌ابن‌نباته در این روایت گفته است که من وارد خانه‌ی امیرالمؤمنین شدم و رفتم بر بالین آن حضرت؛ آن خانه‌ی ساده و محقر و آن بستر خشن، آن چهره‌ی تابناک و ملکوتی. گفت دیدم حضرت بر روی بستر افتاده، اما رنگ حضرت پریده و بر اثر شدت تأثیر زهر در چهره‌ی آن حضرت، رنگ آن بزرگوار به زردی گرایش پیدا کرده که در همان حال هم امیرالمؤمنین چشم بازمی‌کنند و می‌بیند اسبق بالای سرشان هست. دست او را می‌گیرند. یک حدیثی را از پیغمبر برای او نقل می‌کنند. یعنی در حتی آخرین لحظات هم آن حضرت مایل نیستند که از تعلیم دین و آموزش و تربیت افراد منصرف بشوند و این را وظیفه‌ی همیشگی خودشان می‌دانند. اسبق می‌گوید من دیدم حضرت بعد از آنی ‌که یک مقداری صحبت کرد، غش کرد و از حال رفت. من برخاستم از خانه بیرون آمدم. یک مقداری که از خانه دور شدم، دیدم که صدای گریه و زاری از خانه‌ی امیرالمؤمنین برخاست. صلی ‌اللَّه ‌علیک یا امیرالمؤمنین. صلی ‌اللَّه‌ علیک و علی اولادک الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهُم العن قَتَلَةَ أمیرالمؤمنین.
بسم ‌اللَّه‌ الرّحمن‌ الرّحیم. قُل هُو اللَّهُ أحد. اللَّهُ الصمدُ. لم یلد و لم یولد و لم یکن له کُفُواً أحد.

[خطبه‌ی دوم]

بسم ‌اللَّه‌ الرّحمن‌ الرّحیم. الحمدُ للَّهِ رَبّ العالَمینَ وَ الصّلاةُ وَ السّلامُ عَلی سَیّدُنا و نبیّنا أبِی‌القاسِم‌ِ مُحمّد و عَلی آلِهِ الأطیَبینَ الأطهرینَ الُمُنتجبینَ. سِیَّما عَلیٍّ أمیرِالمؤمنینَ وَ الصّّدّیقةِ الطّاهرةِ و الحَسَنِ و الحُسَینِ و عَلیّ‌بن‌الحسین و مُحمّدبن‌علیّ و جعفربن‌محمّد و مُوسَی‌بن‌جعفر و علیّ‌بن‌مَوسی و محمّدبن‌عَلیّ و علیّ‌بن‌محمّد و الحَسَن‌بن‌علیّ و الخَلَف القائِمِ المَهدی، حجَجکَ عَلی عِبادِک و أُمَنائِک فی بِلادِک و صَلّ عَلی ‌أئمّة المُسلِمینَ و حُماة المُستَضعَفینَ و هُداةِ الُمُؤمنینَ.
أوصیکُم عِبادَ اللَّهِ بِتَقوَی اللَّهِ. بار دیگر در این خطبه همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت می‌کنم به حفظ تقوی و رعایت پرهیزگاری.
و اما در خطبه‌ی دوم، دو مطلب را مطرح خواهم کرد. البته مسائل متعددی در این روزها هست، که درخور تذکر دادن و گفتن است، منتها چون خطبه‌ی اول طولانی شد و قدری وقت گذشته، من اکتفا می‌کنم فعلاً به این دو مطلب. مطلب اول درباره‌ی روز قدس است. جمعه‌ی آخر ماه رمضان که جمعه‌ی آینده است، به عنوان روز جهانی قدس از سوی امام امت و جمهوری اسلامی از سال‌ها پیش شناخته شده و مطرح شده، و در دنیای اسلام در میان ملت‌ها البته، این روز جا افتاده است. و بهانه‌ای است و فرصتی است برای روح‌های علاقمند به مسأله‌ی فلسطین و دل‌های پرشور جوانان و قشرهایی از ملت‌های مسلمان، که در مثل چنان روزی در جمعه‌ی آخر ماه رمضان، از مردم فلسطین حمایت کنند و دفاع کنند. و به‌خصوص در این دو ماه رمضان اخیر -امسال و سال گذشته- چون در داخل اراضی اشغالی، ملت فلسطین خودشان بدون چشم‌داشت به دولت‌ها و حکومت‌ها قیام کرده‌اند، این حمایت یک معنای دیگری پیدا می‌کند و شور و حال بیشتری برای ملت‌ها دارد.
مثل همین امروزی که الان ما این‌جا در کمال امنیت در زیر سایه‌ی حاکمیت اسلام، مشغول اقامه‌ی نماز و گفتن حقایق و تحلیل مسائل جهانی اسلام هستیم، و در کشورهای دیگر با تفاوت اوضاع، کم و بیش مسلمین به کارهای خودشان مشغول هستند، برادران و خواهران فلسطینی ما در مسجدالأقصی، در قبله‌ی اولای مسلمین و در خانه‌ی مقدس برای همه‌ی ادیان و ملل توحیدی، زیر فشار صهیونیست‌ها و حکومت غاصب قرار دارند. هم امروز و هم جمعه‌ی آینده مطمئناً فشارها بر این مردم بیشتر است. حالا در این چند سال البته به‌موازات جا باز کردن روز قدس در بین ملت‌ها، دولت‌ها به‌خصوص دولت‌های مرتجع با یک روش‌های بسیار موذیانه‌ای، با اعلام این روز جهانی معارضه کرده‌اند و سعی کرده‌اند آن را کمرنگ کنند، تضعیف کنند اجتماع مردم را در آن معوق کنند. اگرچه به‌طور کامل موفق نشده‌اند.
ما البته هفته‌ی آینده راهپیمایی داریم. مردم ما به سمت مراکز نماز جمعه در همه‌ی ولایات حرکت می‌کنند طبق معمول، و شعار آزادی قدس و فلسطین را از چنگال غاصبان و دشمنان ناجوانمرد آن سرزمین می‌دهند.
من عرض می‌کنم مردم فلسطین و نهضت فلسطین امروز از همیشه مظلوم‌تر است. یک روزی بود که مبارزان فلسطین مثل سوگولی‌های و نورچشمی‌های دنیای عرب و دنیای اسلام به شمار می‌رفتند. همه از آنها بانیکی یاد می‌کردند. خبرهاشان را کشورهای عربی در رادیوها پخش می‌کردند. برای آنها اعانه جمع می‌کردند. دولت‌ها به آنها کمک مالی می‌کردند. بالاتر از کمک مالی، کمک سیاسی به آنها می‌کردند. سلاح به آنها می‌دادند. از آنها به انواع و اقسام حمایت می‌کردند. کی بودند آنها؟ عده‌ای جوان‌های فلسطینی یا غیر فلسطینی که در دسته‌های مقاومت متمرکز شده بودند، اما نه در داخل سرزمین فلسطین؛ در خارج. در أمّان، در شهرهای دیگر اردن، در سوریه، در لبنان، بعضی از آنها در زیر چادرها، همچنانی که امروز هم در اردوگاه‌ها زندگی می‌کنند، بالأخره یک زندگی‌ای داشتند. حتی در شهر أمّان در اردن، فلسطینی‌ها با کمال اقتدار اسلحه‌ها را می‌بستند و می‌انداختند روی شانه‌شان، توی خیابان‌های اردن راه می‌رفتند، که بعد با آن سرکوب شدید شاه‌حسین، که تعداد زیادی از این‌ها کشته شدند یا مجروح شدند، دیگر آن وضعیت تمام شد.
در همان روزهایی که، فلسطینی‌ها و جوان‌های مبارز -چه فلسطینی‌شان چه غیر فلسیطینی‌شان- آن‌جور آزادانه توی خیابان‌ها حرکت می‌کردند، توی کشورهای اسلامی راه ‌می‌رفتند، کشورهای خلیج فارس می‌آمدند و جاهای دیگر و جاهای دیگر و آن همه پول و آن همه امکانات سیاسی و آن حمایت همه‌جانبه در دنیای عرب و دنیای اسلام، در آن روز هم حتی به‌درستی که نگاه می‌کردیم، فلسطین مظلوم بود. قضیه‌ی فلسطین مظلوم بود.
آن روز دولت‌ها برای افتخار خودشان هم که بود، نام فلسطین را می‌آوردند. دولت‌ها برای وجهه پیدا کردن میان مردمشان، از فلسطین دم می‌زدند. دولت‌ها برای این‌که در مذاکراتشان در پشت میز با دولت‌های اروپایی برگ برنده‌ای داشته باشند، اسم فلسطین را می‌آوردند. اسم فلسطین یک اسم رائج و آن کسانی که آن روز رهبران مبارزه را تشکیل می‌دادند، مردمان بسیار مرفه و متنعم و محترم و آزاد، همه جا برو، همه کار بکن، در آن روز هم حتی فلسطین مظلوم بود، چرا؟ چون اولاً کمکی که اعراب و بقیه‌ی مسلمان‌ها به فلسطینی‌ها می‌کردند، در مقابل سیل کمک‌های تسلیحاتی و مالی امریکا و انگلیس و فرانسه و بعضی دیگر از کشورها به دولت غاصب صهیونیستی چیز ناچیزی بود. یعنی آنها آن‌قدر کمک می‌کردند، اصلاً صهیونیست‌ها جزئی از وجود و وصله‌ی تن امریکا و انگلیس و بقیه‌ی دولت‌های استعمارگر به حساب می‌آمدند. کمک‌هایی که به فلسطینی‌ها می‌شد، چیزی نبود در جمع آن کمک‌ها. همان‌روز هم واقعاً جا داشت انسان غصه بخورد به حال فلسطینی‌ها، اگرچه آن روز مبارزه‌ی فلسطینی‌ها یک مبارزه‌ی دشوار نبود؛ یک مبارزه‌ی هیجان‌انگیز شیرینی بود. یک مشت جوان پرشور بلند می‌شدند چند تا نارنجک برمی‌داشتند، سلاح برمی‌داشتند، از مرزها مخفیانه می‌رفتند داخل، یک‌جا یک بمبی منفجر می‌کردند مثلاً، چهار تا گلوله‌ای می‌زدند و می‌آمدند بیرون. دنیا را خوشحالی می‌گرفت که یک عملیاتی انجام شد.
در آن عملیات کرامه که رفتند فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها را در یک نقطه‌ای شکست دادند، یک مبارزه‌ی محدودی، یک رویارویی مسلحانه‌ی نظامی محدودی انجام گرفت، اگر بدانید شما در دنیا این جنگ کرامه را، چقدر بزرگ کردند. آن روزها ما در ایران دچار اختناق بودیم. کسی جرأت نمی‌کرد اسم فلسطین را بیاورد. گوشه و کنار بعضی‌ها اسم فلسطین را می‌آوردند. از مبارزین فلسطین به نحوی حمایت می‌کردند یا پولی یک گوشه‌ای برایشان جمع می‌شد. دستگاه جبار پهلوی به خاطر خویشاوندی سیاسی خودش با صهیونیست‌ها اجازه نمی‌داد و ناراحت می‌شدند. حتی در آن وقتی که خبرهای فلسطین در ایران منتشر نمی‌شد، حوادث گفته نمی‌شد، آن روز توی آن خفقان، در بین مردم، خواص، جوان‌ها، مبارزین، ماجرای فتوحات فلسطینی‌ها و پیشرفت‌های این‌ها، آن‌چنان شیرین تلقی می‌شد، دهن به دهن نقل می‌شد. همه جای دنیا این‌جوری بود و حتی در آن روزها هم که آن‌جور مبارزات جلوه داشت و براقیّت داشت، انسان درست که نگاه می‌کرد، می‌دید بیچاره‌ها فلسطینی‌ها مظلومند در حالی که مبارزه‌ی آنها، آن چنان مبارزه‌ی دشوار و محنت‌باری هم نبود. به همین دلائلی که عرض کردم.
اما امروز چطور؟ امروز غربت و مظلومیت فلسطینی‌ها صد برابر، صدها برابر بیشتر از آن روز است. امروز متأسفانه قبح مذاکره‌ی با اسرائیل از بین رفته. یک روزی انورالسادات وقتی که با اسرائیلی‌ها مذاکره کرد، تمام دولت‌های عرب با تقریباً اتفاق، مگر با یکی دو تا استثناء قطع رابطه کردند با مصر، مصر را از جامعه‌ی عرب بیرون کردند. امروز مصر یک چیزی هم طلبکار است. به جامعه‌ی عرب برگشته. همان آقایانی که آن روز او را بایکوت کردند، امروز همان دولت را و همان حکومت را و جانشین انورسادات را که همان راه را دارد طی می‌کند، خیلی هم باعزت می‌پذیرند. این رژیم عراق که ادعای انقلابی‌گری می‌کرد و خودش را جزو جبهه‌ی پایداری می‌دانست، این جون‌جونی‌ترین رفیق مصر انورسادات و مبارک حالا همین رژیم عراق است. دیگران هم مثل این از رژیم سعودی و رژیم‌های خلیج فارس و دیگران و دیگران و دیگران.
امروز مذاکره‌ی با اسرائیل قبحی ندارد. امروز توی دهن‌ها شایع است که رژیم اردن بارها و بارها در سطح بالا با رهبران اسرائیل مذاکره کرده و قطعی است تقریباً. امروز همه می‌دانند که رهبران به‌اصطلاح نهضت آزادی‌بخش فلسطین و مبارزان قدیمی و سابق فلسطینی آماده هستند با اسرائیلی‌ها حرف بزنند. بین‌شان رفت و آمدهایی هم انجام گرفته. آنها حالا ناز می‌کنند حاضر نیستند با این‌ها حرف بزنند. امروز کمک‌هایی که برای فلسطین می‌شود، به مبارزه‌ی فلسطین دیگر نمی‌شود. به مبارزان واقعی فلسطین امروز کمک نمی‌شود که در داخل سرزمین‌ها دارند مبارزه می‌کنند؛ آن هم چه مبارزه‌ی محنت‌باری. کمک می‌شود به آن کسانی که به نام فلسطین دارند با اسرائیل صلح می‌کنند و درحقیقت فلسطین را دارند می‌بخشند به دشمن غاصب فلسطین. کمک هم اگر می‌شود، به آنها می‌شود.
آن کسانی هم که به قضیه‌ی فلسطین به قول خودشان کمک می‌کنند، کمک را به یاسر عرفات می‌کنند. یاسر عرفات که مبارزه نمی‌کند. امروز موضع یاسر عرفات همان موضع انورسادات ده سال پیش است. امروز موضع یاسر عرفات همان موضعی است که چند سال پیش نسبت به شاه حسین می‌دادند، او هم اوائل انکار می‌کرد، بعد هم دیگر انکار نکرد؛ یعنی مذاکره‌ی با اسرائیل. موضع آشتی با امریکا. موضع بوسیدن و کنار گذاشتن مبارزه. موضع تقبیح مبارزه حتی. با پول دادن به این‌جور آدم‌ها که پول دادن به مبارزه‌ی فلسطین نیست؛ این نوع پول دادن به دشمنان مبارزه‌ی فلسطین است.
امروز در دنیای اسلام هیچ ‌کس از مبارزان فلسطینی یادی نمی‌کند، نامی نمی‌برد، کمکی نمی‌کند، حمایت سیاسی‌ای نمی‌کند. در حالی که امروز مبارزه‌ی فلسطین از آن روزها، هم سخت‌تر و محنت‌بارتر است، هم شبانه‌روزی‌تر است، هم عمومی‌تر است. آن روز مردمی که توی چادرها زندگی می‌کردند، توی اردوگاه‌ها همه که نمی‌جنگیدند، یک عده‌ای می‌جنگیدند. یک عده‌ی معدودی از جوان‌ها می‌رفتند آموزش می‌دیدند، در عملیات چریکی و پارتیزانی علیه مرزهای اسرائیل شرکت می‌کردند. امروز این‌جور نیست، امروز توی تلویزیون نگاه کنید ببینید دیگر؛ از نوجوان تا جوان تا پیر تا مرد تا زن از روحانی تا دانشجو تا اداری تا کاسب همه و همه از همه‌ی قشرها در میان مبارزین هستند، دارند می‌جنگند و مبارزه، مبارزه‌ی محنت‌بار است. تویش کشته شدن هست، تویش غارت شدن هست، تویش کتک خوردن هست، تویش شکنجه شدن هست، دشمنی هم که در مقابل آنها است، با دینشان دشمن است، با ملیتشان دشمن است، با نژادشان دشمن است. یهودی‌ها و عرب‌ها یک دشمنی دیرینی با همدیگر دارند دو تا ناسیونالیسم بسیار بسیار قوی و متعصب در مقابل هم، دینشان و جنبه‌های سیاسی و ملی‌گرایی و این‌هایشان هم که به جای خود محفوظ.
در غربت کامل، این فلسطینیان مظلوم و مقهور دارند مبارزه می‌کنند. هیچ کس هم از این‌ها در دنیا حمایت نمی‌کند. اگر قرار است از مسأله‌ی فلسطین حمایتی بشود، اگر راست است که کسانی به مسأله‌ی فلسطین دل بسته‌اند و دل می‌سوزانند، روزش امروز است؛ امروز باید از مبارزین فلسطینی حمایت بشود؛ چه حمایت سیاسی چه حمایت مالی، چه حمایت هر نوع، اخلاقی و معنوی و مادی هر جوری که ممکن بشود.
جمهوری اسلامی موضعش را مشخص کرد. ما قاطع بدون هیچ رودربایستی، و آنی که می‌تواند بدون رودربایستی از شرق و غرب و بزرگ و کوچک و مرتجع مترقی‌نما و غیره حرف بزند، او جمهوری اسلامی است. بقیه هر کدام یک رودربایستی‌هایی یک جاهایی دارند. بدون رودربایستی از احدی ما گفته‌ایم مبارزه‌ی مردم فلسطین را ما حمایت می‌کنیم، تصدیق می‌کنیم، تأیید می‌کنیم، آن را قبول داریم و معتقدیم هدف این مبارزه عبارت نیست از تشکیل یک حکومت کوچولوی دست‌نشانده‌ی بدبخت توسری‌خور فلسطینی. هدف این مبارزه عبارت نیست از این‌که بتوانند یک امتیازاتی بگیرند. از نظر ما هدف مبارزه‌ی صادقانه و واقعی در فلسطین عبارت است از بازگرداندن این قطعه‌ی کنده‌شده‌ی از پیکر اسلام به پیکر اسلام. یعنی نابودی دولت غاصب اسرائیل و ایجاد یک دولت در تمام سرزمین فلسطین از خود فلسطینی‌ها.
این راه ماست. این حرف ماست. این شعار ماست. پایش هم ایستاده‌ایم و معتقدیم که این مسأله، یک مسأله‌ی اعتقادی است. ما این را تأکید می‌کنیم مسأله‌ی فلسطین برای ما نه یک مسأله‌ی تاکتیکی است. حتی یک مسأله‌ی صرفاً سیاسی استراتژیکی هم نیست؛ یک مسأله‌ی اعتقادی است. واجب است بر همه‌ی مسلمین که برای برگرداندن وطن اسلامی از دست غیر مسلمین و دشمنان اسلام به مسلمین جهاد کنند. ما هم جزو مسلمین هستیم. وظیفه‌ی ماست و ان‌شاءاللَّه این کار را خواهیم کرد.
و اما مسأله‌ی دوم، مسأله‌ی قانون اساسی است که این روزها به عنوان یک پدیده‌ی مهم، اصلاح و تتمیم قانون اساسی در جامعه‌ی ما مطرح است. من اوّلاً بایستی از امام عزیزمان حقیقتاً و از بن دندان تشکر کنم. واقعاً هر برهه‌ای از زمان و هر مقطعی از تاریخ پرماجرای ما که می‌گذرد، ما ارادتمان نسبت به این بزرگمرد آگاه خبیرِ قاطعِ متوکل علی‌اللَّه بیشتر می‌شود. واقعاً حرکتی که ایشان در این زمینه انجام دادند، آن بیانیه‌ای که صادر فرمودند و اهتمامشان به این قضیه یکی از آن کارهای بسیار روشنبینانه و بصیرانه است و شأن رهبری است واقعاً. رهبری واقعی یعنی همین.
قانون اساسی یکی از مترقی‌ترین قانون‌های اساسی دنیاست -قانون اساسی ما - این را توجه داشته باشید. یکی از بهترین قانون‌های اساسی است؛ منتها قانون اساسی دو قسمت دارد؛ یک قسمت آن‌جایی که وظائف حکومت اسلامی، وظائف نظام، هدف‌ها و آرمان‌های کلی نظام جمهوری اسلامی، حقوق اساسی ملت و حقوق عمومی، این‌ها را بیان می‌کند. در این زمینه قانون اساسی ما حقّاً و انصافاً یکی از بهترین قانون‌ها است و مترقی‌ترین است و آن بخش‌هایش اگر هم گوشه و کنارش نقصی داشته باشد، واقعاً دست باید به‌ش نخورد، برای این‌که ما هر کار بکنیم، بهتر از آن را شاید نتوانیم بوجود بیاوریم. علتش هم این است، آن کسانی که نشسته‌اند این قانون را تدوین کردند، دو خصوصیت در آن جمع به طور جمع وجود داشت؛ یک خصوصیت علم دین بود، آگاهی از دین بود، یک خصوصیت روحیه‌ی انقلابی و آگاهی از ایده‌های انقلابی اسلام بود. این مجموعه و این ترکیب، محصول بسیار خوبی را به بار آورده که آن بخش هدف‌ها و آرمان‌ها و وظایف عمومی و حقوق اساسی و این‌جور چیزها کلیات قانون اساسی است. اینش هیچ خدشه‌ای و بحثی ندارد.
قسمت دوم از قانون اساسی، یعنی بخشی از قانون اساسی، بخش تشکیلات اداره‌ی حکومت است. تشکیلات دولت است. یعنی آن سازماندهی نیروها برای اداره‌ی این کشور و به کار گرفتن امکانات کشور برای رسیدن به آن هدف‌ها است. این بخش، همان بخشی است که ناقص است. چرا حالا؟ علتش بسیار واضح است، چون آن آقایانی که نشستند، عزیزانی که قانون اساسی را تدوین کردند، هیچ‌کدام تجربه‌ی حکومت و مُلک‌داری، حتی دخالت در تشکیلات حکومتی هم نداشتند. هیچ، نه بزرگان علماء، نه روشنفکرانی که آن‌جا بودند، هیچ‌کدام در زمینه‌ی تشکیلات سیاسی کشور، هیچ‌گونه تجربه‌ای نداشتند. ما خودمان در شورای انقلاب نشستیم این پیش‌نویس قانون اساسی را قبل از آنی ‌که برود به مجلس خبرگان، رویش یک قدری کار کردیم و این‌ها، بعد هم که رفت در مجلس خبرگان و آن‌جا هم یک تغییرات زیادی کرد. و نه ما که در شورای انقلاب بودیم، آن روز -سال پنجاه‌وهشت، پنجاه‌وهفت و اوائل پنجاه‌وهشت- نه آن آقایانی که در مجلس خبرگان جمع شدند، هیچ‌کدام از ماه هیچ تجربه‌ای از کیفیت اداره‌ی کشور نداشتیم. قوه‌ی قضائیه چه‌جوری باشد، قوه‌ی مجریه چه‌جوری باشد، قوه‌ی مقننه چه‌جوری باشد. یک کلیاتی را می‌دانستیم. این از این طرف، از یک طرف.
از طرفی دیگر، همه‌ی ما یک تجربه‌ی تلخی از گذشته داشتیم، که در رژیم گذشته تمام قدرت‌های کشور در یک‌جا جمع شده بود. قوه‌ی مقننه حرف مفتی بیش نبود. مجلس شورای ملی دوران رژیم هیچ کاری نمی‌کرد. بگوییم استقلالی داشته باشد، بگوییم واقعاً از روی معرفت و مصلحت یک قانونی، یک کار درست و حسابی توی مملکت؛ ابداً. یک‌مشت کسانی بودند که به اراده و میل دستگاه حکومت و دربار راه پیدا می‌کردند در مجلس، با پول در حقیقت این چیزها معامله می‌شد. آن‌جا هم هر چی دل دربار می‌خواست و آن قدرت مطلقه، همان را عمل می‌کردند. آن‌که قوه‌ی مقننه‌اش بود. قوه‌ی قضائیه هم در یک بخش‌هایی البته قوه‌ی قضائیه یک جلوه‌هایی از استقلال نشان می‌داد از حق نباید بگذریم،. من دیده بودم در بخشی از دادگستری‌های سراسر کشور، نه در کل قوه‌ی قضائیه اما، در گوشه و کنار حقیقتاً دیده بودیم ما قاضی‌های استخوان‌دار و گردن‌کلفتی را که علیرغم میل دستگاه، یک وقتی یک حکمی می‌دادند، یک حرکتی می‌کردند، اما مجموع قوه‌ی قضائیه و آن پیکره‌ی کلی قوه‌ی قضائیه چیزی نبود که بتواند در مقابل آن دیکتاتوری و استبداد محمدرضاخانی مقاومت کند و ایستادگی کند. قوه‌ی مجریه هم که دربست در اختیار او بود. وزیر کی بود؟ نخست‌وزیر کی بود؟ همه‌کاره یک نفر بود و او شخص طاغوت خبیث.
این تجربه را ما همه داشتیم. چوبش را خورده بودیم. ضررش را دیده بودیم. اشکالش را برای مملکت شناخته بودیم. همه‌ی تلاش در مجلس خبرگان، بنده خوب در ذهنم هست و یادم است، دور این محور دور می‌زد که کاری کنند که قدرت یک جا متمرکز نشود. خیلی خوب، ایده‌ی بدی هم نیست قدرت یک جا نبایستی، همه‌ی قدرت‌ها یکجا متمرکز بشوند، اما وقتی افراط در این کار شد، تشتت و پراکندگی قدرت هم از آن طرف پشت بام افتادن است. خب بله، تمرکز زیادی چیز بدی است، اما تشتت زیادی چی؟ آن چیز خوبی است؟ نه آن هم بسیار بد است. حالا ما بعد از ده سال تجربه، من هشت سال است که تقریباً در رأس قوه‌ی مجریه هستم. شاید کمتر کسی در رابطه‌ی با قانون اساسی از لحاظ اجراء به قدر من تجربه دارد. من هشت سال است به عنوان کسی که می‌خواسته قانون اساسی اجراء بشود و رئیس قوه‌ی مجریه هم بوده با این مسأله سر و کار دارم. گمان می‌کنم مسئولین بالای دیگر جمهوری اسلامی، برادرمان آقای نخست‌وزیر و بعضی از برادران دیگر هم عیناً همین استنتاج من را آنها هم دارند. هر کسی که سر و کار داشته، یعنی می‌داند. بنده خب بیش از همه با قانون اساسی و با اجرای این قانون سروکار داشتم، می‌بینم من.
این‌جوری که در قانون اساسی ما تشکیلات قوه‌ی مجریه، ترسیم شده و همچنین تشکیلات قوه‌ی قضائیه، این‌جوری نمی‌شود مملکت را به‌درستی و باقدرت اداره کرد. این مشکل دارد. تشتت و پراکندگی بیش از آن مقداری است که مجاز است در یک تشکیلات درست و مقتدر. یک مقداری از نیروها بایستی، قدرت‌ها بایستی یک‌جا متمرکز بشود. البته هر کسی که قدرت متمرکز داشت، کارش به دیکتاتوری نمی‌ریسد، نمی‌کشد. اگر دستگاه نظارتی نباشد، اگر کنترلی از سوی نمایندگان مردم نباشد، اگر دستگاه قضایی مقتدری نباشد، بله؛ حرکت به سمت دیکتاتوری از جاهای کوچکی آغاز می‌شود و به جاهای بزرگی می‌رسد، اما اگر چنانچه قوه‌ی مقننه‌ی آگاه بصیر هوشیاری وجود داشته باشد و قوه‌ی قضائیه‌ی مستقل زرنگ قوی هوشیاری باشد، در رأس قوه‌ی مجریه اگر کسانی هم باشند که امکانات و قدرت‌های قوه‌ی مجریه توی قبضه‌ی آنها باشد، نمی‌توانند کار تخلفی بکنند. می‌توانند خوب اداره کنند، اما تخلف نه، می‌توان جلوی تخلفات آنها را گرفت. این یک چیزی است که ما با تجربه‌ی این ده ساله به این‌جا رسیده‌ایم و احساس می‌کنیم خوشبختانه امروز همه‌ی مسؤولین تقریباً دست‌اندرکارها به این نتیجه رسیده‌اند. امام عزیزمان هم که در بیان خودشان فرمودند که از مدتی پیش به این نتیجه رسیده بودم منتها مسأله‌ی جنگ در بین بود، حالا بنشینند این عده آدم‌های مورد اعتماد حضرت امام که آگاهی هم دارند، بنشینند یک چیز خوبی را پیشنهاد کنند و در اختیار آراء مردم گذاشته بشود و اجراء شود.
من به شما عرض بکنم برادران و خواهران عزیز بدانید قانون اساسی من در دو سال قبل از این هم راجع به قانون اساسی تو همین تریبون مفصل صحبت کردم، قانون اساسی را دست کم نگیرید. چیز کوچکی نگیرید. نگویید حالا قانون اساسی به نان و آب و برق و اتوبوس و بقیه‌ی چیزهای ما چه ارتباطی دارد، نه، همه‌ی این‌ها ناشی از قانون اساسی است. تمام امور مملکت، همه‌ی چیزهایی که شما در زندگی شخصی‌تان و در زندگی اجتماعی و در کار اقتصادی و در کار سیاسی و در کار نظامی، باهاش مواجه می‌شوید، از خوب و بد و تلخ و شیرین، به نحوی به قانون اساسی ارتباط دارد. سرچشمه آن‌جاست. مبادا مردم خیال کنند حالا قانون اساسی چه اهمیتی دارد. نه‌خیر، قانون اساسی بیشترین اهمیت را دارد. اشکال کوچکی در قانون اساسی که باشد، در زندگی روزمره‌ی مردم بعد از گذشت واسطه‌های زیاد و زمان‌های نسبتاً طولانی، تأثیرات بسیار زیادی را می‌گذارد و عیوب فراوانی را در زندگی مردم ایجاد می‌کند.
این اصلاح قانون اساسی یا در یکی دو اصل شاید تتمیم هم باشد؛ هم اصلاح و هم تتمیم. این ان‌شاءاللَّه یک نویدی است برای این‌که وضع زندگی و وضع اداره‌ی جامعه و مدیریت جامعه، بهتر بشود در آینده. مدیر جامعه هر کس که خواهد بود، بتواند آن‌چنانی که صحیح می‌داند، حق می‌داند، بجا می‌داند، بتواند عمل کند، بتواند اقدام بکند. والاّ کسی در موضع مدیریت جامعه قرار بگیرد، یک چیزی هم مصلحت بداند، اما ابزار قانون در اختیارش نباشد برای عمل کردن. خب این چه فایده دارد؟ خب معلوم است که کار پیش نخواهد رفت. مشکلات به وجود خواهد آمد. مردم توجه بکنند که اصلاح قانون اساسی یعنی اصلاح رفتار معمولی و عادی زندگی، اصلاح جهت‌گیری‌های زندگی. اصلاح وضع زندگی به فضل پروردگار.
خوشبختانه امام دو ماه را معین کردند برای این زمان. زمان فشرده‌ای است، اما کار فشرده‌ای هم ان‌شاءاللَّه خواهد شد. ما هم در اولین فرصت جلسه را تشکیل دادیم و قرار بر این شد که ان‌شاءاللَّه جلسات مستمر، پشت سر هم، باجدیت، همه‌جانبه، به وسیله‌ی جمع بیست‌وپنج نفره‌ی برادرانی که در آن جلسه هستند، که بیست نفر منتخبین حضرت امامند و پنج نفر هم از برادران مجلس شورای اسلامی هستند که منتخب آن مجلس محترم هستند و ان‌شاءاللَّه کار فشرده‌ی خوبی را انجام بدهند، و بتوانیم‌ {به} در آینده‌ی نزدیکی شاید ان‌شاءاللَّه بتوانیم در انتخابات ریاست‌جمهوری که در حدود شاید مرداد یا اواخر مرداد یا همان حدودها خواهد بود، ان‌شاءاللَّه بتوانیم که این قانون را هم تمام کرده باشیم و به آراء عمومی گذاشته بشود، مردم نظرشان را ان‌شاءاللَّه نسبت قانون هم در هنگام انتخابات ریاست‌جمهوری بدهند.
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم والعصر إنّ الإنسانَ لفی خسر الاّ الذین آمنوا و عَمِلُوا الصّالحاتِ و تَواصَوا بالحق و تواصَوا بالصّبر

(1) سوره‌ی مبارکه‌ی بقره، آیه‌ی 207
(2) و فی لفظ آخر للزمخشری: قال [قال عبد الله بن عروة لابنه: إنه والله ما بنت الدنیا شیئاً إلاّ هدّمه الدّین ، و لا بنی الدّین شیئاً فاستطاعت الدنیا هدمه، ألا تری إلی علی (ع) ما تقول فیه خطباء بنی أمیة من ذمه و عیبه؟ و الله کأنما یأخذون بناصیته رفعاً إلی السّماء أو ما رأیت ما یندبون به موتاهم؟ و الله لکأنّما یندبون به جیف الحمیر] ج 2 ص 168
(3) جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی ع ج 2
(4) نهج‌البلاغة، خطبه‌ی 197
(5) نهج‌البلاغة، خطبه‌ی 74
(6) نهج‌البلاغة، خطبه‌ی 74
(7) نهج‌البلاغة، نامه‌ی 62
(8) نهج‌البلاغة، خطبه‌ی 92
(9) نهج‌البلاغة، خطبه‌ی 92