پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در ششمین قسمت از مجموعه چندرسانهای عبدصالح، با عنوان «فرزند روحالله» خاطرهای از عطوفت و رأفت حضرت امام خمینی رحمهالله نسبت به خانواده شهدا را منتشر میكند
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در ششمین قسمت از مجموعه چندرسانهای عبدصالح، با عنوان «فرزند روحالله» خاطرهای از عطوفت و رأفت حضرت امام خمینی رحمهالله نسبت به خانواده شهدا را منتشر میكند.
[صوت؛ دریافت فیلم]
با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با كیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید : متن خاطرهی رهبر انقلاب اسلامی: امام واقعاً ابعاد خيلى گوناگونى داشت و جامعالاطراف و جامعالجهات بود
. در اين يك سال هم، ما واقعاً هميشه امام را در بين خودمان داشتيم. من در طول اين يك سال، يك روز را سراغ ندارم كه امام در جامعهى ما، حاضر نبوده باشد. من اميدوارم كه صدها سال در كشور ما، همينطور باشد. سعى همهى ما بايد اين باشد، حالا كه جسم امام نيست -
«اعيانهم مفقودة»(۱) - اما هويت و فكر و راه و حرف دل امام كه با صد زبان، آن را گفته و فقط با فرياد سياسى آن را نگفته است؛ بلكه در آن، فرياد سياسى و شعر عرفانى و لبخند و اخم و گريه براى يك حادثهى كوچك هست، در جامعه بماند.
مادر اسیری به من گفت كه بچهام اسیر بود، امروز خبر آمد كه شهید شده است، شما برو به امام بگو فدای سرتان، من ناراحت نیستم
! وقتى كه خدمت امام آمدم، يادم هم رفت اول بگويم؛ بعد كه بيرون آمدم، يادم آمد؛ به يكى از آقايانى كه در آنجا بود، گفتم به امام عرض بكنيد يك جمله ماند
. ايشان پشت درِ حياط اندرونى آمدند، من هم به آنجا رفتم. وقتى حرف آن زن را گفتم، امام آنچنان چهرهايى نشان دادند و آنچنان رقتى پيدا كردند و گريهشان گرفت كه من از گفتنش پشيمان شدم
! اين واقعاً خيلى عجيب است. ما اين همه شهيد داديم؛ مگر شوخى است؟ هفتاد و دو تن از يلان انقلاب قربانى شدند؛ ولى او مثل كوه ايستاد و اصلاً انگار نه انگار كه اتفاقى افتاده است؛ حالا در مقابل اينكه اسير را كشتهاند، چهرهاش گريان مىشود؛ اينها چيست؟ من نمىفهمم. آدم اصلاً نمىتواند اين شخصيت و اين هويت را توصيف كند
.
بیانات در ديدار اعضاى ستاد برگزارى مراسم سالگرد ارتحال امام ۶۹/۰۳/۰۱ شنيده نشد كه خانوادهى شهيدى بىتابى و ناشكرى كند. البته گريه كردن ايرادى ندارد؛ امّا ناشكرى نكردند. براى خدا دادند و اين، آن چيزى است كه مردان بزرگ عالم را تحت تأثير قرار مىدهد. زمانى من به مازندران آمدم. در يكى از شهرهاى مازندران، بعد از سخنرانى، وقتى مىخواستم سوار اتومبيل شوم، ديدم خانمى به اطرافيان اصرار مىورزد كه با من صحبت كند. گفتم كه بگذارند بيايد. خانم جلو آمد و گفت: پسر من در دست بعثيها اسير بود. همين چند روز قبل به من خبر دادند كه او زير شكنجه كشته شده است. شما كه به تهران رفتيد، از قول من به امام سلام برسانيد و بگوييد: پسر من فداى شما؛ من ناراحت نيستم.
اين جمله را در همين مازندران - در بابل يا سارى، يادم نيست - خانمى به من گفت. وقتى در تهران مطلب را به امام گفتم، آن مرد با عظمت و با ابهّت و آن كوه صبر و حلم، چنان در هم و منقلب شد كه تعجّب كردم!
بيانات در حسينيهى «عاشقان كربلا»ى سارى ۷۴/۰۷/۲۲