در زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نظام بینالملل یك نظام دوقطبی بوده و از لحاظ ژئوپلتیكی منطقهی جنوب غرب آسیا دارای یك وضعیت خاصی بوده كه با پیروزی انقلاب در این بُعد ژئوپلتیك تغییراتی ایجاد شده است. میخواهیم ببینیم روابط ژئوپلیتیكی در زمان وقوع انقلاب اسلامی در این منطقه چه مختصاتی داشته است؟
در زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نظام بینالملل یك نظام دوقطبی بوده و از لحاظ ژئوپلتیكی منطقهی جنوب غرب آسیا دارای یك وضعیت خاصی بوده كه با پیروزی انقلاب در این بُعد ژئوپلتیك تغییراتی ایجاد شده است. میخواهیم ببینیم روابط ژئوپلیتیكی در زمان وقوع انقلاب اسلامی در این منطقه چه مختصاتی داشته است؟ نظام جهانی در آن زمان دوقطبی بود. بعد از جنگ جهانی دوم پیروزمندان جنگ، سازمان فضای قدرت را در دنیا به صورت نظام دوقطبی شكل دادند؛ بخش شرقی به رهبری شوروی و بخش غربی به رهبری آمریكا. اصطلاحاً میگوییم دو قلمرو ژئواستراتژیك بودند؛ دو قلمرو بحری و برّی. این نظام بر دنیای آن روز حاكم بود تا فروپاشی شوروی در اوایل دههی ۹۰ میلادی. بنابراین نظام دوقطبی در دههی آخر عمر خود بود كه انقلاب اسلامی ایران رخ داد.
اما دربارهی وضعیت منطقهی ما قبل از ورود به بحث باید به دو نكته اشاره كنم. اول اینكه نام خاورمیانه به لحاظ اصطلاحی نسبی است. بیشتر آنهایی كه از انگلستان و جاهای دیگر اروپا بودند، وقتی به شرق نگاه میكردند، اینجا را میگفتند خاورمیانه. به عبارت دیگر نوعی
اروپامحوری در این اصطلاح وجود دارد. دوم اینكه این عنوان به لحاظ بومی منطقه، منسجم و جغرافیایی نیست. اگر ما بپذیریم خاورمیانه چنین وضعی دارد، بنابراین خاورمیانه اصطلاحی بیشتر سیاسی و رسانهای است نه یك منطقهی واقعی و عینی طبق تعریفهای استانداردی كه در جغرافیا وجود دارد.
اما اینكه وضعیت ژئوپلتیك این منطقه در زمان پیروزی انقلاب چگونه بود، باید گفت كه وضعیت منطقهی بهاصطلاح خاورمیانه همانند سایر مناطق دنیا وضعشان نسبت به این دو قدرت تعیین میشد. كشورها یا در این اردوگاه بودند یا در اردوگاه مقابل. اینگونه نبود كه یك گروه ثالث یا شخصیت سومی باشد. حتی آنچه تحت عنوان جنبش غیرمتعهدها به راه افتاد و بخشی از كشورهای مناطق جنوب آسیا و آفریقا در آن متحد شدند، تنها در اسم غیرمتعهد بود، اما اجزایش متعهد بودند. مثلاً یوگسلاوی در مجموعهی شرق تعریف میشد، اندونزی و هند هم همینطور بودند. یعنی آنها به عنوان یك غیرمتعهد واقعی استقلال نداشتند. دنیا اینگونه تعریف شده بود، ایران هم همینطور. ایران هم در مجموعهی غرب تعریف میشد.
یادداشت: اروپامداری؛ چرا غرب آسیا خاورمیانه نامیده شد؟ در این منطقه كشمكشهای زیادی در آن دوره بود؛ تا جایی كه در نظریههای ژئوپلتیك معروف بود به منطقهی شكسته! منطقه گسیخته بود و اجزایش با هم درگیر بودند. كشمكشهایی كه بیشتر نیابتی و از طرف دو ابرقدرت بود در منطقه وجود داشت. ایران و عراق، یمن و عمان، عراق و عربستان و همینطور سوریه و دیگران به صورت نیابتی با یكدیگر درگیری داشتند. این گسیختگی هنوز هم دوران گذار خود را میگذراند. هنوز قدرتها مداخله میكنند. هنوز گروههای سیاسی نیابتی درگیر هستند. سوریه و عراق نمونههایی از این وضعیت هستند. بنابراین ما فكر میكنیم جنگ سرد از بین رفته در حالی كه به نوعی دارد دوباره بازساخت میشود و همچنان كشمكشها وجود دارد. كشمكشها و صفبندیهایی كه در مصر، لیبی، آفریقا و در تمام منطقه مشاهده میشود. تمام اینها بازتكرار همان منازعات و ستیزها و جنگهای نیابتی است. در پشت این جنگها قدرتهای سیاسی جهانی حضور دارند.
وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، یك سری تهدیدات ژئوپلتیكی به هر حال برای شرق و غرب وجود داشت. این تهدیدات دقیقاً چه بود؟ بحث تهدید یك بحثی است، بحث تحولاتی كه در پرتو انقلاب اسلامی در ژئوپلتیك رخ داد بحث دیگری. در دورهی جنگ سرد، منطقهی ما دو هستهی اصلی داشت. یك هسته در شرق آفریقا و شرق مدیترانه بود. جایی كه كانون اصلی منازعات بین اعراب و اسرائیل بود. هستهی دوم كه موضوع منازعه و رقابت بین دو قدرت جهانی آن روز بود خلیج فارس بود. خلیج فارسی كه بیشتر اعتبارش را از ذخایر انرژی نهفتهاش میگرفت و در واقع ذخایر انرژی آن موضوع رقابت بود. ذخایری كه اهمیت استراتژیك پیدا كرده بود و میتوانست در موازنهی قدرت آن زمان تعیینكننده باشد. یارگیریها هم در این فضا بود. مثلاً عراق به نیابت از شوروی و ایران به نیابت از آمریكا در منطقه ایفای نقش میكردند. به هر حال خلیج فارس اهمیت ژئواستراتژیك و ژئوفیزیك خودش را در سیاست جهانی دارد.

در دورهی جنگ سرد، منطقهی ما دو هستهی اصلی داشت. یك هسته در شرق مدیترانه بود. جایی كه كانون اصلی منازعات بین اعراب و اسرائیل بود. هستهی دوم خلیج فارس بود. خلیج فارسی كه بیشتر اعتبارش را از ذخایر انرژی نهفتهاش میگرفت و در واقع ذخایر انرژی آن موضوع رقابت بود. ذخایری كه اهمیت استراتژیك پیدا كرده بود و میتوانست در موازنهی قدرت آن زمان تعیینكننده باشد.
اتفاقی كه در دورهی جنگ سرد افتاد این بود كه فضاهای جغرافیایی تقسیم شده بود و ما به یك شرایط پایداری به لحاظ ژئواستراتژیك و ژئوپلتیك رسیده بودیم. خط تقسیم این دو قلمرو هم اتفاقاً مرز ایران و شوروی بود. این دو قدرت چه كار میكردند؟ با هم تعامل داشتند؛ تعاملهای رقابتی. گاهی با هم همكاری میكردند، گاهی جدال. اما تجلی جدالها عمدتاً در فضاهای جغرافیایی دیگری بود كه به طور كلی من میگویم قلمرو جنوبی كرهی زمین. بنابراین صحنهی منازعه در خانههای اینها نبود، بلكه در آمریكای مركزی و جنوبی، آفریقا، خاورمیانه، جنوب آسیا تا آسیای شرقی بود.
در حالی كه همهی این منازعات كنترل شده بود و حتی در منازعات نیابتی هم آنها خودشان تصمیم میگرفتند كه چگونه آنها را مهار كنند؛ اما بعد از دههی هفتاد میلادی در ایران یك تحول سیاسی رخ داد و انقلاب اسلامی آمد فضای سیاسی ایران را از حوزهی ژئواستراتژیك غرب خارج كرد. ایران كه در موازنهی بین غرب و شرق نقش داشت از قلمرو ژئواستراتژیك غرب آمد بیرون. یك میلیون و ششصد هزار كیلومتر مربع از فضای ژئواستراتژیك غرب خارج شد. علاوه بر این اتفاق، این فضا در منطقهی مهمی هم خارج شد. كجا؟ جایی كه اولاً لایهی نازك ریملند۱ در آنجا قرار دارد و دسترسی شرق به جنوب و قلمرو دریایی استراتژی غرب كه اقیانوس هند و آبهای جهانی است را باز میكرد. نازكترین لایه در قلمرو ریملند كه دو مجموعه را از هم جدا میكرد، فضای خاك ایران است. این منطقه اگر به دست شوروی میافتاد شوروی وارد قلمرو ژئواستراتژیك غرب شده بود و میتوانست قلمرو غرب را مورد تعرض قرار دهد.

در واقع سه ارزش در این جریان از كفهی ترازوی غرب خارج شد: موازنهی استراتژیك به هم خورد. در حالی كه كفهی ترازوی شرق سر جایش مانده بود، كفهی ترازوی غرب سبك شد. یك دفعه شاقول تغییر كرد، كفهی شرق بدون اینكه چیزی به آن اضافه شده باشد رفت پایین؛ اینجا بود كه آمریكاییها به شدت نگران شدند.
یك اتفاق دیگر هم افتاد و آن اینكه غرب این وزنهی برداشته شده را در مقابل خودش دید. یعنی این وزنهی برداشته شده بیطرف نبود، بلكه در كسوت یك دشمن برای غرب ظهور پیدا كرد. پس تا اینجا غرب دو دشمن پیدا كرد: دنیای شرق به رهبری شوروی و یك دشمن جدید منطقهای به نام ایران. غرب به شدت نگران این موضوع بود.
یك حادثهی سومی هم رخ داد و آن اینكه مقامات شوروی از این فرصت استفاده كردند و وقتی دیدند غرب، ایران را از دست داده و دارد آشفته میشود، بلافاصله نیروهایشان را وارد فلات ایران كردند و نیمهی دیگر فلات ایران یعنی افغانستان را اشغال نظامی كردند. هدف شوروی این بود كه افغانستان به دست غرب نیفتد. با این اتفاق غرب یك دفعه شوكه شد. آمریكا كه استراتژی بحری را در پیش گرفته بود نگران شد. منطقهی اصلی كه همان جدار نازك ریملند بود سقوط كرد، خلیج فارس و قلمرو استراتژیك غرب تهدید میشد و استراتژی بحری به چالش كشیده شد.

ارتش شوروی در سوم دیماه ۱۳۵۸ به افغانستان حمله نمود و پس از ۹ سال اشغال این كشور
و درگیری با مجاهدان افغان، سرانجام در ۲۶ بهمن ۱۳۶۷ به طور كامل از این كشور خارج شد.
واكنش آمریكاییها نسبت به این تحول بزرگ چه بود؟ واكنش آمریكاییها این بود كه موازنهی از دست رفته را سر جای اول برگردانند. آنها به سرعت دست به ابتكار عمل زدند. در اولین اقدام مجموعهی جنوبی خلیج فارس را به نام شورای همكاری متشكل كردند. تشكیل این شورا در واقع واكنش غرب به این تغییر موازنه بود. آنها میخواستند با احداث یك دیواره یا سنگر تأخیری در برابر هجوم شوروی به خلیج فارس مقاومت كنند و مجموعهی جنوبی را در برابر ضلع شمالی متحد كنند.
در وهلهی بعدی دست به ابتكار عمل دیگری زدند و خواستند در برابر نیروهای شوروی كه افغانستان را اشغال كردند، یك نیرویی شكل بدهند تا بتواند حضور شوروی در افغانستان را به چالش بكشد. سر پُلی كه میتوانست به كمكشان بیاید پاكستان بود. بلافاصله در پاكستان یك كودتا صورت گرفت كه منجر به روی كار آمدن نیروهای طرفدار غرب شد. در زمان بینظیر علی بوتو كه گرایشهای چپِ كمونیستی داشت، غربیها نگران بودند و با وقوع این تحول ضیاء الحق روی كار آمد و ارتش بر امور مسلط شد. ارتش پاكستان خودش را در استراتژی غرب تعریف میكرد. غربیها با استفاده از این زمینه، یك نیروی قدرتمند را در داخل پاكستان و با استفاده از آورگان افغانی به عنوان نیروی چالشگر بزرگ شوروی در پاكستان سازماندهی كردند تا بتوانند وارد خاك افغانستان شوند و از نفوذ بیشتر شوروی در خاك افغانستان جلوگیری كنند و همچنین پاكستان را هم به تصرف خود درآورند.

آن وقتى كه شورویها آمدند و وارد افغانستان شدند، همهى اين دولتهاى مسلمانى كه در اين منطقه بودند، با ملاحظات گوناگون سكوت كردند. امام
(رضواناللَّهعليه) صريح پيغام داد به شوروىها كه: بايد شما از افغانستان خارج شويد. من خودم در يك مجمع بينالمللى بزرگ حضور داشتم... شاهد بودم كه هيچكدام از آنها اسمى از ورود شوروى به افغانستان نياوردند و فقط من آنجا در نطقم شديداً حمله كردم.
(خاطرهی رهبر انقلاب ۱۳۸۵/۱۰/۲۵) هدف غرب آن بود كه با تشكیل این نیروها از دسترسی شوروی به آبهای آزاد اقیانوس هند جلوگیری كنند. اقیانوس هند تنها جایی بود كه میتوانست استراتژی بحری غرب را به چالش بكشاند. چراكه شوروی نه در اقیانوس آرام و نه در اقیانوس اطلس نمیتوانست استراتژی بحری غرب را به چالش بكشد. بنابراین از نظر غربیها نباید پای شوروی به پاكستان باز میشد.
با وقوع كودتا در پاكستان، اسلامآباد توانست هم متحد آمریكا باشد و هم متحد چین. محور پكن-اسلامآباد-واشنگتن تقویت شد و زمینه برای ایستادگی چین در برابر شوروی مهیا شد. این خط ژئواستراتژیك دفاعی برای مهار شوروی شكل گرفت. آمریكا در دوران جنگ سرد با رهنمود كسینجر سعی كرد پكن را جذب كند و اتحاد پكن–اسلامآباد در برابر محور دهلی-مسكو شكل میگرفت. نقطهی تلاقی این دو محور كجا بود؟ منطقهی كشمیر؛ یك منطقهی فوقالعاده از نظر استراتژیك مهم. آمریكاییها اینجا ایستادند و پاكستان را در برابر نیروهای شوروی مجهز كردند. آنها یك تصویر ویرانگر از شوروی درست كردند و دنیای اسلام را در برابر آن قرار دادند.
ایران در این وضعیت باید چه كار میكرد؟ ایران مجبور بود در مقابل شوروی بایستد؛ چراكه سرزمین مسلمانها را اشغال كرده بود. بخش عظیمی از آوارگان افغان وارد خاك ایران شده بودند و ایران دچار مشكل شده بود. موضع ایران انقلابی مخالفت با اشغال نظامی افغانستان بود كه طبیعتاً ایران را در مقابل شوروی قرار میداد. پس ایران تا اینجا یك دشمن داشت كه آمریكا بود، با این سیاست علیه شوروی یك دشمن دیگر هم پیدا كرد. به عبارت دیگر ایران تبدیل شد به دشمن مشترك آمریكا و شوروی. جنگ تحمیلی در این راستا باید تحلیل شود. آمریكاییها بعد از انقلاب میترسیدند ایران بغلتد سمت شوروی. شوروی هم امید داشت كه ایران با آمریكا مقابله كند و بغلتد سمت شوروی. بعد از موضعگیریهای ایران علیه شوروی، شوروی بدش نمیآمد كه ایران را تضعیف كند.

ارتش عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رسماً با استعداد ۴۸ یگان سازماندهی شده در قالب تیپها و
لشكرهای زرهی، مكانیزه و پیاده، با پشتیبانی ۸۰۰ قبضه توپ، ۵۴۰۰ دستگاه تانك و نفربر، ۴۰۰
قبضه توپ ضدهوایی، ۳۶۶ فروند هواپیما و ۴۰۰ فروند هلیكوپتر به خاك ایران حمله میكند.
بنابراین در ابتدای انقلاب مقامات شوروی فكر میكردند انقلاب ایران یك انقلاب ضد لیبرالیسم است؟ بله، فكر میكردند این انقلاب اگر علیه ما نباشد، علیه غرب است و حتی اگر خنثی هم باشد، این بیشتر به نفع ما است تا اینكه دولتی غربگرا روی كار باشد. آنها فكر میكردند دشمنی با آمریكا یعنی همسویی با شوروی؛ نظیر تحولات دیگری كه در جنوب شرق آسیا اتفاق افتاده بود و در آنجا مقابل غرب ایستادند و آمدند در كنار شوروی. بنابراین آنها دلگرم بودند كه ایران در كنار آنها قرار میگیرد.
حملهی شوروی به افغانستان به نظر من یك اشتباه استراتژیك بود. حداقل اینكه آنها با این كار ایران انقلابی را در برابر خود قرار دادند. حضرت امام خمینی رحمهالله هم معتقد بود شوروی كار خطایی كرده است. بنابراین ایران رسماً اعلام كرد كه ما از مجاهدین افغانی حمایت میكنیم و مهاجرین افغان را جا میدهیم و آنها برادران ما هستند. اصرار شوروی بر تداوم اشغال افغانستان و اصرار ایران بر حفظ موضعش علیه شوروی كار را به دشمنی كشاند. در ادامه با برخورد دولت ایران با نیروهای چپ نظیر تودهایها و چریكهای فدایی كه مقامات شوروی به آنها در داخل ایران امید بسته بودند تا آنها فضای داخل ایران را به سمت شوروی بگردانند این دشمنی بیشتر شد.
با این مقدمه، وقتی عراق حمله میكند به ایران، هم آمریكا و هم شوروی از حملهی عراق به ایران حمایت میكنند. شوروی میدانست جمهوری اسلامی به شكل فعلی به دردش نمیخورد. پس برافتادن جمهوری اسلامی یا تبدیل آن به حكومت دیگری كه به نفعش باشد مطلوب بود. از طرفی آمریكاییها هم جمهوری اسلامی را دشمن میدانستند. به همین دلیل هر دو در مبارزه با جمهوری اسلامی اتفاق نظر داشتند.

حملهی شوروی به افغانستان به نظر من یك اشتباه استراتژیك بود. آنها با این كار ایران انقلابی را در برابر خود قرار دادند. اصرار شوروی بر تداوم اشغال افغانستان و اصرار ایران بر حفظ موضعش كار را به دشمنی كشاند. در ادامه با برخورد دولت ایران با نیروهای چپ نظیر تودهایها كه مقامات شوروی به آنها در داخل ایران امید بسته بودند این دشمنی بیشتر شد.
از آن طرف با حركتی كه آمریكاییها در پاكستان انجام دادند توانستند شوروی را در پاكستان به چالش بكشانند و او را به افغانستان عقب برانند. آمریكاییها اما به این هم اكتفا نكردند. اقدام جدیتری كردند و آن ایجاد نیروهای واكنش سریع به عنوان یك سیستم دفاعی قدرتمند علیه تهاجم شوروی در منطقه بود. آنها اعلامیهای صادر كردند و در آن بیانیه تأكید كردند كه هرگونه دشمنی با آمریكا حمله به آمریكا تلقی میشود و با واكنش ما روبهرو خواهد شد. نیروهای واكنش سریع بعداً به نیروهای مركزی و جنوب آسیا تبدیل شدند و كل این منطقهها آرایش نظامی گرفتند. برژینسكی در این زمان بود كه اعلام خطر نمود كه آمریكا باید مراقب باشد تا منطقه سقوط نكند. سیاست دفاعی آمریكا در زمان كارتر طبق نظرات برژینسكی شكل گرفت.
از فردای وقوع انقلاب اسلامی، موازنه در منطقه برهم خورد و تكانهایی در ساختار تثبیتشده ایجاد شد. آمریكاییها دست به اقدام زدند. در دورهی ریگان ابتكار دفاع استراتژیك را مطرح كردند. جنگ ستارگان آنها شوروی را ترساند. در كنار آن سازمانهای دفاعی ایجاد میكردند تا موازنه را برگردانند. این ابتكار دفاع استراتژیك، شوروی را منفعل كرد. انفعال شوروی آمریكا را وادار كرد به بازاندیشی تجاوزشان به سمت جنوب. بنابراین همهی این حوادث دست به دست هم داد تا موازنهی قبلی برهم بخورد. این اتفاقات تا آنجا ادامه یافت كه مقامات شوروی دیدند دیگر از درون توانایی مقاومت در برابر آمریكاییها را ندارند. دیگر موازنه به نفع آمریكا تغییر كرده بود. مقامات شوروی سرخورده شدند، احساس كردند باید در درون خودشان اصلاحات اساسی انجام دهند. این بود كه در سالهای آخر این دهه مسألهی بازسازی و نوسازی سیاسی و اقتصادی را مطرح كردند.
بنابراین انقلاب اسلامی، نقطهی شروع این اتفاقات بود. انقلاب اسلامی به دلیل آن سه خصیصهی «فضای جغرافیایی»، «موقعیت ژئوپلتیك» و «موقعیت ژئواستراتژیك» توازن دورهی جنگ سرد را برهم زد. با ایجاد این شكاف و با حوادث دیگری كه بین خود شوروی و آمریكا رخ داد كه ایران در آن نقشی نداشت، این اتفاقات منجر به فروپاشی شوروی شد. یعنی میشود گفت در آن تعاملاتی كه دو قدرت با هم داشتند، اگر انقلاب اسلامی رخ نمیداد در این فضا و در این موقعیت ژئواستراتژیك، ممكن بود ما هنوز تداوم جنگ سرد و همان نظام دوقطبی را داشتیم.
پینوشت:
۱. به معنای «منطقهی حاشیه» و عنوان نظریهی نیكلاس اسپایكمن، ژئواستراتژیست امریكایی در سال ۱۹۴۴ میلادی