همه خبرنگاران در سالن تشریفات فرودگاه جمع شده بودند تا از آزادی آخرین اسیر ایرانی مصاحبه و گزارش تهیه کنند.قهرمان جنگ ساک کوچکش را برداشت و به آرامی از مقابل انبوه خبرنگاران و دوربین هایی که به طور اتفاقی مربی فوتبال را گیر آورده بودند و از مبلغ قرارداد جدیدش می پرسیدند، رد شد.
داستان کوتاه/بابای من و رانت های جنگی اش
۱-جمله سازی
«خردل خر است.»
اولین جمله ای که فرزند جانباز شیمیایی در دفتر جمله سازی اش نوشته بود!
۲-غریب
همه خبرنگاران در سالن تشریفات فرودگاه جمع شده بودند تا از آزادی آخرین اسیر ایرانی مصاحبه و گزارش تهیه کنند.قهرمان جنگ ساک کوچکش را برداشت و به آرامی از مقابل انبوه خبرنگاران و دوربین هایی که به طور اتفاقی مربی فوتبال را گیر آورده بودند و از مبلغ قرارداد جدیدش می پرسیدند، رد شد.
۳-موج
«مامان! چرا به بابا میگن موجی؟!»
«چی؟ یه کم بلندتر بگو عزیزم…بس که ماشاا… دستهای بابات سنگینه، دیگه درست و حسابی نمی شنوم…چی گفتی؟»
۴-رانت
«رانت یعنی چی بابا؟»
«یعنی سوء استفاده از موقعیت.مثلا وقتی بابا بزرگ فرمانده گردان ما بود، موقع عملیات من همیشه تو دسته خط شکن بودم!»
۵-آژیر
«آقا دوباره بیا! سگک کمربند،کلید،پول خرد…هرچیز فلزی همراهته بیار بیرون و بذار داخل سبد…»
«نمی شه جناب سروان!»
«بله؟! من با شما شوخی ندارم جناب!»
«شوخی نکردم! آخه چطور نیم کیلو ترکش بدنم رو دربیارم و بزارم داخل سبد؟!»